مقاله بررسی فاصله طبقاتي
دسته بندي :
علوم انسانی »
علوم اجتماعی
مقاله بررسي فاصله طبقاتي در 27 صفحه ورد قابل ويرايش
فهرست
عنوان صفحه
1-مقدمه ............................................................................................................... 1
2-تعريف فاصله طبقاتي........................................................................................ 2
- از نظر افلاطون................................................................................................ 3
- از نظر ماركس................................................................................................. 3
- از نظر تيشلر.................................................................................................... 4
3- پيامد هاي فاصله طبقاتي.................................................................................. 8
- طبقه و تعليم و تربيت فرزندان........................................................................ 8
- طبقه و نحوة گذران اوقات فراغت................................................................... 9
- طبقه و فرهنگ.................................................................................................. 10
- طبقه و طلاق.................................................................................................... 13
- ميزان هاي نا برابر زاد و ولد.......................................................................... 14
4-عوامل فاصله طبقاتي......................................................................................... 17
- توزيع نابرابر درآمدها..................................................................................... 17
- ماليات بندي و تأمين اجتماعي......................................................................... 19
5- معضلات فاصله طبقاتي در جامعه.................................................................. 22
6- نتيجه گيري...................................................................................................... 23
7-منابع..................................................................................................................26
مقدمه
به نام خداي علي و عدالت و آزادي
مي خواهم از دو بال شكسته سخن بگويم از عدالت و آزادي، از دو و بلكه سر نياز آرمان، هدف، و وسيله اگر ماركس تضاد طبقاتي را موتور حركت تاريخ مي دانست و اين اصل را بر سراسر تاريخ حاكم مي دانست نمايت و هدف را رسيدن به جامعه اي بي طبسقه و عادلانه مي پنداشت اما اين سخن ماركس را به زبان كامل تر مي توان بيان كرد و گفت«عرفان، عدالت ، آزادي،چكيده تاريخ اند.»
موتور محرك و هدف تكاپوهاي جامعه انساني در سراسر تاريخ بوده اند. اما مشكل اين بوده و هست كه همواره يكي به پاي ديگري قرباني شده اند.
قشربندي اجتماعي مفهومي است كه از زمين شناسي وام گرفته شده است. اگر چه مسائلي را كه قشربندي اجتماعي به آن اشاره دارد، تحت مقوله «طبقه اجتماعي» براي مدت زماني طولاني مورد بحث بوده است، اما اين مفهوم از حدود سال 1940 به حوزة كار برد عمومي جامعه شناسي وارد شده است: نكته اي كه بايد به آن توجه داشت. اين است كه كار برد جامعه شناختي مفهوم قشربندي،در تقابل با كار برد زمين شناسي اش، بطور ضمني يا آشكار متضمن ارزيابي لايه هاي مختلف بوده و فراتري و فروتري آنها براساس ملاكهاي ارزشي مي سنجد.
مسائلي همچون نسبيت ارزشهاي اخلاقي، برابري و نابرابري نسبي، و درجات عدالت و بي عدالتي اغلب در مفهوم قشربندي مستقراند.
تعريف فاصله طبقات:
تاريخ و باستان شناسي به ما مي آموزد كه قشربندي اجتماعي در دسته هاي كوچك ايلي، كه از صورت هاي اوليه زندگي اجتماعي بود، وجود داشت.احتمال دارد در اين وضعيت ابتدايي عوامل زيستي از قبيل سن، جنس، و نيروي بدني از معيارهاي اصلي قشربندي بوده باشد.
در نخستين اسناد تاريخي معتبر به جامانده از انسان چند هزار سال پيش، در مي يابيم كه در ميان بابليان، ايرانيان، عبريان و يونانيان «نجيب زادگي» از عوامل تعيين كننده پايگاه اجتماعي بوده است.
جامعه تركيبي بود از اغنيا و فقرا، زيردستان و زيردستان، آزادمردان و بردگان. همين طور، در تمدن هاي باستاني قاره امريكا [اينكاها در پرو و آزتك ها در مكزيك] جامعه به دو قشر نجبا و عوام تقسيم مي شد. دستة اول با آنكه اقليت كوچكي بود، سهم بزرگي از اموال و دارايهاي جامعه را ميان اعضاي خودش تقسيم مي كرد و سهم ناچيزي را براي اكثريت اعضاي جامعه باقي مي گذاشت. فقرا و عوام، مطيع و گوش به فرمان، به اقليت قدرتمند و ثروتمند جامعه كه خود را از تبار عالي مي پنداشت، خدمت مي كردند.
اين سلسله مراتب نظام اجتماعي كه به برخي از قشرهاي جامعه اجازه مي داد از قدرت، از مالكيت، و از حيثيت اجتماعي سهم بيشتري نصيب ببرد، در همة دوره هاي تاريخي زندگي اجتماعي انسان حضور داشته است.
تعريف از نظر افلاطون
افلاطون بناي جامعه جديد را نه تنها بر پايه عدالت بلكه بر ثبات اجتماعي و انضباط دروني استرار مي ديد. مشخصات مدينه فاضله يا جامعه آرماني كه شهر ياران فيلسوف در آن حكومت مي كنند، چنين بوده است جامعه اي كه ساختار طبقاتي آشكاري دارد و شهروندان درون يكي از طبقات سه گانه زير جا دارند: طبقه زمامداران، طبقة نگهبانان، طبقة كارگران.
تعريف از نظر ماركس
«تعريف ماركسيستي طبقه، نشات گرفته از فرض تقدم توليد بر ديگر ابعاد است: طبقه، مجموعه بهم پيوسته اي از افرادي است كه نقش يكساني در ساز و كار توليد ايفا مي كنند. ماركس در «سرمايه»،سه طبقه اصلي را مطرح مي كند كه توسط روابط شان با ابزار توليد، از يكديگر تمايز يافته اند: 1- «سرمايه داران» يا مالكان ابزار توليد،2- «كارگران» يا همه آنهايي كه توسط ديگران به كار گرفته مي شوند؛ 3- «زمين داران» يعني كساني كه به نظر مي رسد در نظريه ماركسيستي متفاوت از سرمايه داران اند و بعنوان بازماندگاه دوره فئوداليسم در نظر گرفته شده اند. از آثار تاريخي گوناگون متعلق به ماركس چنين بر مي آيد كه او ديدگاهي پيچيده تر از آنچه در بالا آمد نسبت به سلسله مراتب واقعي داشته است و نيز آشكار مي گردد كه او براي مثال از وجود تمايزاتي در درون هر يك از اين طبقات بنيادين با خبر بوده است. لذا تاجران جزء يا خرده بورژوازي بعنوان يك طبقه موقت پنداشته شده اند. آنها گروهي هستند كه بوسيله تمايلات خواهند شد. بخشي به درون طبقه كارگر سقوط مي كنند و بخشي ديگر شرايط خود را آنچنان بهبود مي بخشد كه سرمايه داران مهمي مي شوند.
اگر چه ماركس طبقات را بصورت عيني از يكديگر تمايز بخشيد، علاقه اصلي او، فهم و تسهيل پيدايش آگاهي طبقاتي در ميان قشرهاي محروم و تحت سلطه بود. او آرزو داشت تا احساسي مشترك در مورد علائق طبقاتي مشترك در ميان اين اقشار ايجاد شود و از اين طريق، مبنايي براي چالش آنها با طبقه حاكم پديد آيد.»
ماركس چندان به تحليل رفتار طبقه بالاي سرمايه داري علاقه مند نبود. او اساساً مي پنداشت كه بخش هاي قدرتمند چنين طبقه اي بايد خود آگاه باشند و نيز اينكه دولت بعنوان يك ابزار قدرتمند چنين طبقه اي بايد خودآگاه باشند و نيز اينكه دولت بعنوان يك ابزار قدرت، در بلند مدت ضرورتاً در خدمت منافع طبقه مسلط انجام وظيفه مي كند. اما براي ماركس، مهمتر از جامعه شناسي طبقه ثروتمند و ممتاز، جامعه شناسي طبقه كارگر بود. پرسش مهم براي تحقيق و عمل در نزد ماركس، در ارتباط با عواملي بود كه موجب آگاهي طبقه كارگر مي شدند.
طبقه اجتماعي وطلاق
يكي از برجسته ترين تحليل گران پديدة طلاق، ويليام جي. گود خاطرنشان مي كند كه هر چند نمي توان مدل طبقاتي طلاق را براي نسل هاي پيشين تدوين كرد، مي توان از 1920 به بعد، وجود همبستگي منفي ميان پايگاه اجتماعي اقتصادي و ميزان طلاق را تأييد كرد.
تعداد طلاق در ردة شغلي مربوط، به اندازة مورد انتظار در صد حضور اعضايش در نيروي كار مردانه بوده است.
به عقيدةويليام جي. گود همان همبستگي منفي ميان طبقه و طلاق از لحاظ سطوح تحصيلي نيز مشاهده مي شود: تمايل به طلاق در بين افرادي كه تحصيلاتشان در سطح ابتدايي يا كمتر است، خيلي بيشتر از افرادي است كه تحصيلات دبيرستاني را خاتمه داده اند يا داراي تحصيلات عالي عستند. در بين سياهان امريكايي رابطه تحصيلات و طلاق عكس رابطه اي است كه در ميان سفيد پوستان مشاهده مي شود، بدين معنا كه با افزايش سطح تحصيلي ميزان طلاق نيز افزايش مي يابد، جز البته براي دارندگان مدرك تحصيلي دانشگاهي، كه در ميان آنان ميزان طلاق به اندازةسياهان كم تحصيل كرده پايين است.
ويليام جي. گو پايين بودن ميزان طلاق ثبت شده دز بين سياهان طبقات پايين را در اين مي داند كه بيشتر جدايي هاي آنان تشريفات قانوني را طي نمي كند و به ثبت نمي رسد ولذا در آمارهاي رسمي گنجانيده نمي شود.
و بالا خره اگر براي تعيين طبقات اجتماعي به عامل در آمد تكيه كنيم، همبستگي منفي ميان طبقه و ميزان طلاق مشاهده مي گردد. به موجب آمارهاي رسمي در آمريكا ميزان طلاق در ميان قشرهاي در آمدي پايين سه برابر قشرهاي در آمدي بالاست.
طبقة اجتماعي و ميزان هاي نابرابر زاد و ولد
يكي از شاخص هاي مهم فرصت هاي زندگي در هر جامعه تعداد كودكاني است كهزنده به دنيا مي آيند و بايد آنها را پرورش داد، جامعه پذير كرد، و براي زندگي در دنياي بزرگسالان مجهز نمود. در ميان عوامل مؤثر در نابرابري ميزان هاي زاد و ولد در ميان طبقات، به پايگاه اجتماعي- اقتصادي فرد يا گروه بيش از ساير عوامل توجه شده است. دنيس رانگ از نخستين پژوهشگراني استكه اين نكته را خاطر نشان كرده است:
در ميان همه گروه هاي اجتماعي كه از لحاظ ميزان هاي زاد و ولد متفاوتند، شايد تفاوت رفتاري طبقات اجتماعي از اين لحاظ از همه بارزتر باشد.
مطالعات دنيس رانگ نشان مي دهد كه در يك دورةچهل ساله از 1870 تا 1910 در ايالات متحد امريكا و در اروپا ميزان زاد و ولد از طبقه اي به طبقه اي ديگر متفاوت بوده و عموماً با طبقه همبستگي منفي داشته است.
پس از 1910، تفاوت ميزان هاي باروري ميان طبقات اجتماعي كه تا آن زمان بسيار بارز بود، تحفيف پيدا كرد؛ به اين معنا كه گروه هاي برخاسته از طبقة متوسط ميزان زاد و ولد شان را كاهش داده و آن را به ميزان پايين زاد و ولد طبقة بالا نزديك كردند. از حدود 1930 به بعد، در برخي از كشورهاي اروپاي غربي همبستگي منفي ميان ميزان زاد و ولد و طبقةاجتماعي تغيير يافت، به طوري كه بعضي از گروه هاي برخاسته ازطبقه متوسط حجم خانواده شان را كوچكتر از حجم خانوادة ساير گروه هاي شغلي بالاتر از خودشان، مثل صاحبان كارخانه ها، دارندگان مشاغل آزاد و بازرگانان كردند.
در 50 سال اخير، الگوهاي رفتاري گذشته در بارةتفاوت ميزان هاي زاد و ولد ميان طبقات اجتماعي دستخوش تغييراتي شده است و استثناي زيادي در قاعدة همبستگي منفي ميان ميزان زاد و ولد و طبقه اجتماعي ميزان زاد و ولد ديده مي شود و آن رفتار خانواده هاي مرفه است كه با پشت كردن به سنت هاي گذشته شان، تعداد فرزندانشان را افزايش دادهاند.